Saturday, June 28, 2008

 

براي دادن گل به ديگران منتظر مراسم تدفين آنها نباشين

Friday, June 13, 2008

 

خواستم از بودنت بنويسم...ترسيدم
ترسيدم که راه ها ،صدای فاصله را به گوش باد برسانند
ترسيدم دل بزرگت از صدای ناميزون قلبم ،بگيره


 
چقدر دلم تنگ شده برای يک دوست
برای يک همراه
برای کسی که منو به خاطر خودم بخواد
برای کسی که اصلا منو بخواد
برای کسی که دل و حرفش يکی باشه
برای کسی که
نمی دونم چرا يههوويی ياده يک جمله بامزه افتادم:" گشتم نبود،نگرد نيست
نمی دونم بايد دلم و خوش کنم به يک مشت خاطره يا
يادم نبود تو خاطره هامم کمياب شده بودن لحظاتی که لبم با دلم يکجا میخنديدن
ديگه نمی خوام دل خوش کنم
به تويی که به خاطر احساس گناهت با من همراهی
به تويی که فقط گوشه ای از خاطراتت سهم من
به تويی که
"نمی دونم ولی خيلی دلم می خواد بی خيال همتون بشم
کاش می شد دوباره انتخاب کرد
همه کس و همه چيز و

 

دلم یک آسمونه آبی میخواد
یه دنیای بی ریا
خیلی دلم برای آدمای پاک و ساده تنگ شده
شما نمی دونین کجا رفتن؟
می ترسم
می ترسم منم به پستی آدمایی بشم که دارم باهاشون زندگی می کنم
تا کی باید بهشون لبخند تحویل بدم؟
دارم خسته می شم
خسته ی خسته
...

Thursday, June 12, 2008

 

سلام

ديروز به دنبال تو به همه جا سر زدم

هم از نسيم سراغت را گرفتم

هم از گل سرخي كه كنار چشمه عشق روييده بود

حتي از پرنده هايي كه در شعرهايم بال مي زدند

نشاني ات را پرسيدم

اما پيدايت نكردم اين را ولي خوب مي دانم

كه اگر چشمانم را ببندم و با دهان بسته صدايت كنم

فورا جوابم را خواهي داد

راستي كه عجب صفايي دارد اين بي قراريها و اين

دلتنگي ها

مانده ام كه اين فاصله ها اگر نبود

آيا باز هم اينقدر مشتاق شنيدن صدايت از درخت و صندلي

و ستاره بودم؟

هميشه فاصله ها باعث ميشوند تا بيشتر قدر همديگر را

بدانيم،

و بيشتر به دنبال هم بگرديم


مثل همين امروز كه همه جا را به دنبالت گشتم

حتي همه خوابهايم را يكي يكي جستجو كردم

همه جا رد پايت بود

حتي موج صدايت به نرمي از تپه هاي خيالم بالا ميرفت

اما خودت نبودي

عزيزترينم

حالا با همين واژه هاي لال در كنار نام قشنگت

نشسته ام

مرهمي نمي خواهم

تنها اگر حوصله داري زخمهاي دلم را بشمار

هزار و يك ... هزار و دو ... هزار و سه


Labels:


 


کاش می بست روزی کوله بارش را از دلم دلتنگی
کاش کوچ می کرد به شهر بی غمی دلتنگی
کاش می رفت و با خود می برد
هرچه غم و اندوه و درد است دلتنگی

Labels:


 

آينه های شكسته از خنده ها تهی است من در آينه شكستم وقتي تو نامهربان بودي .پنجره هاي افتاب را بستم وقتي تو نامهربان بودي . در گيسوانم تنهائي تنيد ؛و در انگشتانم ، جوهر نام تو خشكيد….ريشه ي عشق داشت در آب راكد مانده مي گنديد عشق را از ريشه اش جدا كردم وقتي تو نامهربان بودي .تشنگي ، با ماهي همزاد است غربت ، با من .آن روز ، كه ايمان بود ،كه قلب مهربان خورشيد در دست هاي باز پنجره هاي سپيد مي تپيد ،كه لبخند من ،در آينه مي رقصيد ،تو نامهربان بودي و امروز ، كه عشق را در سبدي شكسته حراج مي كني ، جيب هاي من ،از آرزو تهي است ! عشق ،چه آهنگ دلپذيري بود آن روزهای دور وقتي تو نامهربان بودي

Wednesday, June 11, 2008

 

دستمال کاغذي به اشک گفت
قطره قطره ات طلاست
يک کم از طلاي خود حراج ميکني؟
عاشقم!... با من ازدواج ميکني؟! اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذي؟
تو چقدر ساده اي؛خوش خيال کاغذي
توي ازدواج ما تو مچاله ميشوي
چرک ميشوي و تکه اي زباله ميشوي
پس برو و بي خيال باش،...عاشقي کجاست؟
تو فقط دستمال باش
دستمال کاغذي دلش شکست،گوشه اي کنار جعبه اش نشست
گريه کرد و گريه کرد و گريه کرد
در تن سپيد و نازکش دويد خون درد
آخرش دستمال کاغذي مچاله شد
مثل تکه اي زباله شد
او ولي شبيه ديگران نشد
چرک و زشت مثل اين و آن نشد
رفت اگرچه توي سطل آشغال؛
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال هاي کاغذي فرق داشت
چونکه در دلش خودش ، دانه هاي اشک کاشت

 

دلم شکسته است ازین جهان تنگ
و
نگاه های سردِآدمها
و
آفتاب که گویی گرمی خود را
با آه سرد من از یاد می برد
شاید آفتاب نیز
مرده است
شبیه حس عاشقانه ای که
سالها پیش
در کنج این زمین سرد گم شد
ولی هیچکس قطره
اشکی نثارش نکرد!

 

شمع پروانه میخواهد و من
پرِپروانه یِ خود سوزاندم
آن شمع منم میسوزم ،خاموش شوم
تا پرِ پروانه یِ من خوب شود

 


هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هرکه با ما بود از ما می گریخت
چند روزی است دلم دیدنی است
حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ حالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

Sunday, June 1, 2008

 

روحم را به تو می بخشم . . .همیشه بازگشت ها دروغی بیش نیست .من ، در این همهمه های بی حضور ،اگر نه با شیوه ی انسانی ، به هر سان که بگذارند فریاد خواهم زد . . . !آه . . . این من بوده ام که تباه شده ام .مثل قدم های بیهودگی . . . مثل لحظه های میان دو خواب . . .مثل کوچ های نا بهنگام ، سرد و بی جریان . . .آنقدر بی جریان ، که فرصتی برای جاری شدن نگذاشتم ، و امروز . . .جسمم را به آتشروحم را به تو می بخشم . . .بهای این سکوت بی پایان را......به تو می بخشم

 

هيچوقت از دوست داشتن انصراف نده..حتي اگه کسي بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت بده...عشق رو تجربه کن حتي اگر توش شکست بخوري .......اينو بدون که اگه کسي وارد زندگيت شد و گذاشت رفت علاوه بر اينکه خاطره بجا ميزاره مي تونه يه تجربه هم بجا بزاره

 

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]