Thursday, June 12, 2008

آينه های شكسته از خنده ها تهی است من در آينه شكستم وقتي تو نامهربان بودي .پنجره هاي افتاب را بستم وقتي تو نامهربان بودي . در گيسوانم تنهائي تنيد ؛و در انگشتانم ، جوهر نام تو خشكيد….ريشه ي عشق داشت در آب راكد مانده مي گنديد عشق را از ريشه اش جدا كردم وقتي تو نامهربان بودي .تشنگي ، با ماهي همزاد است غربت ، با من .آن روز ، كه ايمان بود ،كه قلب مهربان خورشيد در دست هاي باز پنجره هاي سپيد مي تپيد ،كه لبخند من ،در آينه مي رقصيد ،تو نامهربان بودي و امروز ، كه عشق را در سبدي شكسته حراج مي كني ، جيب هاي من ،از آرزو تهي است ! عشق ،چه آهنگ دلپذيري بود آن روزهای دور وقتي تو نامهربان بودي
Subscribe to Posts [Atom]