Monday, May 19, 2008

از بازي کردن بدم مياد از بازي دادن بدم مياد. از اسباب بازي بودن و اسباب بازي شدن و اسباب بازي کردن بدم مياد. از هيجاني که بخواد ارزشام رو به بازي بگيره بدم مياد. از شک کردن بدم مياد. هر چند از مطمئن بودنم بدم مياد. از غريبهها خوشم مياد. از اينکه غريبهها رو بيارم تو روياهام خوشم مياد. از نزديک شدن به آدما خوشم مياد. از اينکه سرم به سنگ بخوره خوشم مياد. حتي از اينکه سرم هي به سنگ بخوره هم خوشم مياد. از اينکه بترسم يه هو و عوض بشم بدم مياد. از اينکه يه هو آدم تکون بخوره و فکر کنه شايد من اشتباه ميکنم بدم مياد. از اينکه از رو قواعد و اصول بازي کنم بدم مياد. از تناقض خوشم مياد. از تناقضاي خودمم خوشم مياد. از توضيح دادن خودم بدم مياد خيلي بدم مياد. از اينکه آدما توضيح بخوان هم بدم مياد. از ضعيف شدن خوشم مياد. از اينکه گارد نگيرم و نقطه ضعف بدم تا بتونم نزديک بشم خوشم مياد. از اينکه بعضيا فکر ميکنن آدماي قوي دوست داشتنيترن بدم مياد. از آدماي احمق بدم مياد. از دود قليوني که سنگين و سفيد نباشه و خيلي ريش ريش نشه خوشم نمياد. از اينکه تنهايي سفر کنم خوشم مياد. از فرودگاه بدم مياد از اينکه آدمايي که ارزش ندارن رو تو روياهام راه بدم بدم مياد. از اينکه روي زمين سفت بخوابم خوشم مياد. از اينکه اساماس بزنم ديگه بدم مياد. از تلفن زدني که کسي گوشي رو برنداره بدم مياد. از نامه نوشتن خوشم مياد. از نامه نوشتن اگه ميدونستم بعد از خونده شدن نامههه خودبهخود نابود ميشد خيلي خوشم ميومد. از وقت تلف کردن خوشم مياد. از آدماي لوس خوشم نمياد ولي از آدمايي که لوس نيستن و خودشون رو لوس ميکنن خوشم مياد. از خيره نگاه کردن به غريبهها خوشم مياد. از بغل کردن خيلي خوشم مياد. از درد کشيدنم خوشم مياد. از پاک کردن اشک يه نفر اگه آروم گريه کنه خيلي خوشم مياد. يه ساعت بود که جهت گردشش برعکس (پادساعتگرد) بود? از اونم خيلي خوشم مياد. از ساعت مچي محمد که توش هيچ عدد و رقمي نداشت و کلاً يه عقربه فقط داشت هم خوشم مياد. از فراموش کردن بدم مياد. از فراموش شدنم بدم مياد. از آدمايي که خيلي واقعين و همهش تو واقعيتن خيلي خوشم نمياد. از دريا خوشم مياد. از آبي دريا خوشم مياد. از رنگ آبي خوشم مياد. از آروم حرف زدن زير گوش طوريکه لبام به گوشش بتونه بخوره خوشم مياد. از بارون خوشم مياد. از راه رفتن زير بارون خيلي خوشم مياد. از بغل کردن کسي که زير بارون تند خيلي خيس شده و داره آب ازش ميچکه و لباساش چسبيده بهش خوشم مياد . اگه گريه کرده باشه اونوقت خيلي بيشتر خوشم مياد. از اينکه از خيليايي که بايد بدم بياد بدم نمياد بدم مياد. از اينکه از خيليا که نبايد خوشم بياد ? خوشم ميادم خيلي بدم مياد. از اون ضربالمثله که ميگه از هر دست بدي از همون دست ميگيري هم خوشم مياد. از اينکه اعتقاد دارم همه تو همين زندگي و تو همين چند روزه هر کاري با هر کسي بکنن خيلي زود جوابش رو ميبينن و به خودشون برميگرده هم خوشم مياد. از دختر کوچولوي توي قصه که داره قصه ميگه خوشم مياد. از اينکه مادرکسي باشم بدم مياد. از اينکه اين همه قاطي ميکنم بدم مياد. از پيغام گذاشتن رو تلفن بدم مياد. از عوض شدن صداي آدما خيلي بدم مياد. از اينکه مجبور شم صداي خودمم عوض بشه هم بدم مياد. از قصه خوندن واسه يکي که خوابش ببره خوشم مياد. از قصهي مورچه و غول چراغ جادو هم خوشم مياد. از اينکه وسط قصه گفتنم خوابم ببره و شونهم رو بگيره تکون بده بگه خب بعدش چي شد هم خوشم مياد. از اينکه اونقدر کارت تلفن و مينِت داشته باشم که هيچوقت مجبور نشم تلفني رو قطع کنم هم خوشم مياد. از اينکه بعضي وقتا مجبور ميشم مؤدت باشم و خونهي کسي که ميرم تلفن حرف نزنم بدم مياد. از اينکه از پرواز جا بمونم خوشم مياد. از کف دستم بدم مياد. از خوندن کف دست آدما خوشم مياد. از خوندن قيافهي آدما خوشم مياد. از گوشهي لب خيلي وقتا خوشم مياد. از اينکه هنوز نگاه کردن خاص خودم رو دارم خوشم مياد از دختراي معصومم خيلي خوشم مياد. از نگاه سرد خيلي خوشم مياد. از پاک کردن دونهي اشکي که داره رو صورت ميغلته و مياد پايين و هنوز گرده خيلي خوشم مياد. از اينکه با پشت انگشتم صورت و گردنش رو ناز کنم خوشم مياد. از اينکه هنوز به خدا اعتقاد دارم خوشم مياد. از اينکه کاري به کاراي خدا ندارمم خوشم مياد. از تائوايزم خيلي خوشم مياد ? از اينکه من پيغمبر همون ديني باشم که چندصد هزار سال پيش يکي پيغمبرش بوده هم خوشم مياد. از اينکه کلي حرف با خودم ببرم سفر و دست نخوره برگردونم بدم مياد. از تلفناي نصف شب خوشم مياد. از اينکه هنوز دلم واسه خيلي چيزا و خيلي کسا تنگ ميشه خوشم مياد از چيزي که دارم بهش فکر ميکنم بدم مياد ازش ميترسم ازش خيلي ميترسم از تو هم ميترسم از آخرشم ميترسم از اينکه اينهمه ميترسم هم بدم مياد. خيلي. ولي دوسِت دارم. همين
Subscribe to Posts [Atom]