Monday, January 14, 2008
مرگ عاشق

دوست دارم دارم در يک روز سردو زمستاني مرگ به سراغم آيد اي کساني که مسئول دفن من هستيد پارچه سياهي بر روي تابوتم بيندازيد که همه بدانند زندگي من پر از سياهي و تباهي بوده است دستهايم را از تابوت بيرون بياوريد که همه بدانند دست خالي از دنيا رفته ام چشمانم را باز بگذاريد تا عشق من بداند که چشم انتظار از دنيا رفته ام در آخر تکه يخي به شکل چشم در آوريد و روي قبرم بگذاريد تا با طلوع اولين اشعه خورشيد بجاي آن کسي که دوستش داشتم گريه کند
Subscribe to Posts [Atom]