Tuesday, July 22, 2008

 

روی قبرم بنویسید


آزرده دلی خفته در این خلوت خاموش

آزرده ی غم بود و زغم های جهان گشت فراموش

در زندگی بارها بال هایش را گشود

تا همچون پرنده ای سبک بال به پرواز در آید

اما هر بار شکارچی حقیری قلبش را نشانه گرفت و به زمینش کوفت

شاید مرگ پایانی بر این پرواز شکست گونه باشد

و آغاز
رهایی

 

در انحنای تنهایی خویش... بین ماندن و رفتن بین بودن و نبودن حس گنگ و نامفهومی با معنایی به وسعت اندوه مرا در بر می گیرد و بغضی خاموش گلویم را می فشارد... من رویای دیدنت را در زیر غبارهای مرگبار دیوانه وار حک کرده ام ،و در پشت این حصاراندوه برای بودن بیهوده می جنگم با اینکه میدانم در زیر خاطرات خاک خورده خویش می پوسم ،اما
آری خوب می دانم که در سکوت و تنگنای رفتن از یاد میروم ،میدانم که در چشم این رهگذران ،غریبه و مهجور می مانم ،میدانم ،میدانم که نمی مانم ...اما چرا در تداومی مکرر بیهوده این واژها را تکرار میکنم ...؟ بیهوده ...! بیهودگی چه واژه ی زیبایست ! تمام صبح بیهوده در بستر غلتیدن وزیر لب آوازهای بیهودگی خواندن گلهای بنفشه را وحشیانه نوازش کردن تمام روز علفهای هرزه را کندن ...وکنار پنجره اتاق رفتن و برای رنگ پریده خورشید و انجیرهای عقیم مغمومانه گریستن ! وچه ظالمانه زیر تابوت های به خواب رفته اسیرزندگی بودن و ازپشت این حصار تنهایی تمام روز به دور دست خیره شدن تمام روز بیهوده زیستن...و شباهنگام با چشمانی مظطرب و دردناک نگاه خسته ی آسمان را به دار گناه آویختن

 

آرزوی مرگ


گرچه سخت است دل کندن زین دیار ........ گرچه جایز نیست کردن خود را فناگرچه دلهاست بی غرض بر من وفا ..... گرچه جانهاست هر نفس بر پایم فداجای من نیست در این دنیا ای خدا ............... جان من بستان و آزاد ساز مرا

 

بعدها نام مرا باران و باد/ نرم ميشوينداز رخسار سنگ/گور من گمنام ميماند به راه/فارغ از افسانه هاي نام و ننگ..

 

بعدها.../مرگ من روزي فراخواهدرسيد/دربهاري روشن از امواج نور/درزمستاني غبارآلودودور/يا خزاني خالي از فريادوشور/مرگ من روزي فراخواهدرسيد/روزي از اين تلخ وشيرين روزها/روزپوچي همچوروزان دگر/سايه اي از امروزها..ديروزها/ديدگانم همچودالان هاي تار/گونه هايم همچومرمرهاي سرد/ناگهان خوابي مرا خواهد

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]